loading...
حسینیه شهر شُنبه
بهرام موحدی کیا بازدید : 6 شنبه 25 آبان 1392 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم
نرم افزار سرچشمه خورشید
----------------------------------------------------------
پنجشنبه، دوم محرم سال 61هجري
ـ نينوا جايي است كه حر دستور يافت حضرت را در بياباني بي‌آب و علف و بي‌دژ و قلعه فرود آورد. امام(ع) براي اقامت در محل مناسبتري، به حركت خود ادامه داد تا به سرزميني رسيد. اسم آنجا را سؤال فرمود؛ تا نام كربلا را در جواب شنيد، پس گريست و فرمود: «پياده شويد، اينجا محل ريختن ما و محل قبور ماست و همين جا قبور ما زيارت خواهد شد، و جدم رسول خدا چنين وعده داد». سپس اصحاب امام(ع) پياده شدند و بار و اثاثيه را فرود آوردند. سپاه حر نيز در ناحيه ديگري در مقابل امام اردو زدند.
ـ امام حسين عليه السلام زمينهاى آنجا را به شصت هزار درهم خريد و با اهل نينوا شرط بست كه راهنماى زائرينش باشند و تا سه روز آنها را مهمان كنند. (مستدرك/ج14/ص61)
ـ حضرت اهل بيت خود را جمع كرده، نظري بر آنها افكند و گريست. سپس فرمود:«خدايا! ما را از حرم جدمان راندند و بني اميه در حق ما ستم روا داشتند. خدايا! حق ما را از ستمگران بستان و بر دشمنان پيروز گردان.»
ـ بعد از استقرار حضرت سيدالشهداء عليه السلام و يارانش در كربلا، ابن زياد لعنه الله در نامه اى به حضرت گفت :خبر ورودت به كربلا را شنيدم و يزيد، اميرالمؤمنين ، به من نوشته كه سر به بالش نگذاشته و نان كامل نخورم تا ترا به خداوند لطيف و خبير ملحق سازم و يا اينكه به حكم من و يزيد بن معاويه سر اطاعت فرود آرى؛ والسلام.
وقتى امام حسين عليه السلام نامه را خواند، آنرا به زمين انداخت و فرمود:
كسانى كه خشنودى آفريده را به خشم و غضب آفريدگار برگزيدند، رستگار نمى باشند.
و فرستاده ابن زياد جواب نامه را خواست و حضرت فرمود:
آنرا جوابى نيست ؛ زيرا عذاب الهى بر آن ثابت است .
جمعه، سوم محرم سال 61 هجري
ـ عمر بن سعد با لشكري چهار هزار نفره از اهل كوفه وارد كربلا شد. برخي نوشته‌اند قبيله عمر بن سعد(بني زهره) نزد او آمده و او را سوگند دادند تا از اين كار (جنگ با امام حسين(ع)) برحذر باشد تا باعث دشمني ميان آنها و «بني هاشم» نگردد. از طرفي يكي از دو فرزندش به نام حفص او را به مقاتله با حسين(ع) تشويق مي‌نمود و ديگري او را برحذر مي‌داشت! لذا حفص همراه پدر براي جنگ با امام حسين (ع) به كربلا آمد.
ـ عمر بن سعد شخصي را نزد حضرت فرستاد تا از علت آمدنش به اين سرزمين جويا شود. حضرت فرمود: «مردم شهر شما به من نامه نوشته و مرا دعوت كرده‌اند و اگر از آمدنم ناخشنوديد باز خواهم گشت!» عمر بن سعد از پيام امام(ع) مطلع گشت، گفت: «اميدوارم خدا مرا از جنگ با حسين برهاند!»
شنبه چهارم محرم سال 61 هجري
ـ عبيدالله بن زياد در مسجد كوفه مردم را چنين خطاب كرد: «اي مردم خاندان ابوسفيان را آزموديد و آنها را چنان كه مي‌خواستيد يافتيد و يزيد را مي‌شناسيد كه داراي رفتار و روشي نيكوست كه به زيردستان احسان مي‌كند و بخشش‌هاي او بجاست و پدرش نيز چنين بود. اكنون يزيد دستور داده تا پولي را بين شما تقسيم نمايم و شما را به جنگ دشمنش حسين بفرستم.» سپس دستور داد در تمام شهر ندا كنند و مردم را براي جنگ آماده حركت سازند.
ـ شمربن ذي الجوشن با چهار هزار جنگجو، يزيد بن ركاب با دو هزار، حسين بن نمير با چهار هزار، مضاير بن رهينه با سه هزار و نصر بن حرشه با دو هزار جنگجو براي جنگ با امام حسين(ع)اعلام آمادگي كرده و حركت بسوي كربلا را آغاز كردند.
يكشنبه پنجم محرم سال 61 هجري
ـ نيروهاي پراكنده در سطح شهر كوفه كم كم جمع شده و به لشكر عمربن سعد مي‌پيوندند. نوشته‌اند شبث بن ربعي با هزار سوار به سوي كربلا روان شد.
ـ عبيدالله عده‌اي را ماموريت داد تا در مسير به سوي كربلا بايستند و از حركت كساني كه به قصد ياري حسين(ع) از كوفه خارج مي‌شوند، جلوگيري كنند.
ـ چون گروهي از مردم مي‌دانستند كه جنگ با امام حسين(ع) در حكم جنگ با خدا و پيغمبر(ص) است، در اثناي راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار مي‌كردند.
نوشته‌اند: فرمانده‌اي كه از كوفه با هزار رزمنده حركت كرده بود چون به كربلا مي‌رسيد، سيصد يا چهارصد نفر همراه او بودند و بقيه چون اعتقادي به اين جنگ نداشتند، اقدام به فرار مي‌كردند.
دوشنبه ششم محرم سال 61هجري
ـ عمربن سعد، نامه‌اي را از عبيدالله دريافت مي‌دارد كه مضمون آن چنين است: من از لشكر سواره و پياده چيزي را از تو فروگذار نكردم و توجه داشته باش كه مأموراني سپرده‌ام تا هر روز وضعيت را به من گزارش كنند.
ـ حبيب بن مظاهر از حضرت اجازه مي‌گيرد تا نزد طايفه‌اي از بني اسد ـ كه در آن نزديكي‌ها زندگي مي‌كردند ـ رفته و آنان را به ياري فرا خواند، حضرت اجازه دادند. حبيب نزد آنها رفت و گفت: «امروز از من فرمان بريد و به ياري حسين بشتابيد تا شرف دنيا و آخرت از آن شما باشد». تعداد 90 نفر بپاخواستند و حركت كردند، اما در ميان راه با لشكر عمربن سعد برخورد كردند و چون تاب مقاومت نداشتند، پراكنده شده و برگشتند. حبيب به نزد حضرت رسيد و جريان را تعريف نمود. امام حسين(ع) گفت: لا حول و لا قوه الا بالله
سه شنبه هفتم محرم سال 61 هجري
ـ تعداد نظامياني كه لباس و سلاح جنگي و حقوق از حكومت غاصب بني اميه گرفته و به جنگ امام حسين(ع) آمده بودند را، بالغ بر 30هزار جنگجو نوشته‌اند.
ـ عمربن‌سعد نامه‌اي بدين مضمون از عبيدالله دريافت كرد كه: با سپاهيان خود بين امام‌حسين(ع) و اصحابش و آب فرات فاصله بينداز به طوري كه حتي قطره‌اي آب به امام(ع) نرسد، همان گونه كه از دادن آب به عثمان بن عفان خودداري شد! عمربن سعد 500سوار را در كنار شريعه فرات مستقر كرد. يكي از آنها فرياد زد: اي حسين!... به خدا سوگند كه قطره‌اي از اين آب را نخواهي آشاميد تا از عطش جان دهي! حضرت فرمود: «خدايا! او را از تشنگي هلاك كن و هرگز مشمول رحمتت قرار مده». حميد بن مسلم مي‌گويد به چشم خود ديدم كه نفرين امام(ع) عملي گشت.
چهارشنبه هشتم محرم سال 61 هجري
ـ هرلحظه تب عطش در خيمه‌ها افزون مي‌شد، امام(ع) برادرش عباس را به همراه عده‌اي شبانه حركت داد. آنها با يك برنامه حساب شده، صفوف دشمن را شكسته و مشك‌ها را پر از آب كردند و به خيمه‌ها برگشتند.
ـ ملاقات امام با ابن سعد: امام(ع) به عمر بن سعد فرمود: «اي پسر سعد! آيا با من مقاتله مي‌كني و از خدا هراسي نداري؟» ابن سعد گفت: «اگر از اين گروه جدا شوم، خانه‌ام را خراب و اموالم را از من مي‌گيرند و من بر حال خانواده‌ام از خشم ابن زياد بيمناكم.» حضرت فرمود: «تو را چه مي‌شود؟ خدا جان تو را به زودي در بستر بگيرد و تو را در روز قيامت نيامرزد... گمان مي‌كني كه به حكومت ري و گرگان خواهي رسيد؟ به خدا سوگند چنين نيست و به آرزويت نخواهي رسيد».
ـ عبيدالله طي نامه‌اي عمر بن سعد را تهديد به عزل و بركناري كرده، مي‌گويد: «اگر از فرمان من سرباز زني، مسئوليت لشكر را به شمر بن ذي الجوشن واگذار خواهم كرد.»
پنجشنبه نهم محرم سال 61 هجري
ـ شمر خود را به خيام امام(ع) رسانده، ضمن صداكردن حضرت عباس و ديگر فرزندان ام البنين، مي‌گويد: «براي شما از عبيدالله امان‌نامه گرفتم». جناب عباس بن علي عليه السلام بانگ بر او زد كه بريده باد دستهاي تو و لعنت باد بر اماني كه تو براي ما آوردي، اي دشمن خدا امر مي‌كني ما را كه دست از برادر و مولاي خود حسين بن فاطمه عليه السلام برداريم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ملاعينان درآوريم آيا ما را امان مي‌دهي و از براي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله امان نيست؟ شمر از شنيدن اين كلمات خشمناك شد و به لشكرگاه خويش بازگشت.
ـ امام حسين توسط حضرت عباس از دشمن يك شب را براي نماز، راز و نياز با خدا و تلاوت قرآن مهلت مي‌گيرد.
ـ حفر خندق در اطراف خيام براي مقابله با شبيخون دشمن و قطع كردن راه ارتباطي دشمن با خيام از سه طرف، كه فقط از يك قسمت ارتباط برقرار باشد و ياران امام(ع) درآنجا مستقر بودند. اين تدبير امام(ع) براي اصحاب بسيار سودمند بود
ـ گروهي از لشكر عمر بن سعد به سپاه امام(ع) مي‌پيوندند.
ـ شب حضرت یاران باوفایش را جمع کرد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود:
بطور يقين من يارانى بهتر از يارانم و خاندانى نيكوكارتر و با وفاتر و به صله ارحام پايبندتر از خاندانم، سراغ ندارم ؛ خداوند به همه پاداش عطا فرمايد.
بطور يقين جدم، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، مرا خبر داده بود كه من به عراق خوانده شده و بر محلى به نام عمورا و كربلا فرود آمده و به شهادت نائل خواهم شد و اينك وقت آن نزديك شده است .
به اعتقاد من ، دشمن فردا جنگ را آغاز خواهد كرد و اكنون شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا بهر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته شب را مطيه رهوار خود قرار دهيد و بهر سو كه خواهيد برويد چراكه اين جماعت مرا مي جويند چون به من دست يابند بغير من نپردازند. خداوند به همه شما پاداش خير عطا فرمايد.
در اينحال همه افراد خانواده اش و ابتدای آنها حضرت عباس عليه السلام گفتند:
خداوند آنروز را نياورد كه بعد از تو زنده باشيم؛ هرگز از تو جدا نمى شويم.
و بعد یک یک اصحاب چنین گفتند و زبان حال هریک چنین بود که:
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر این مهر بر که افکنم، آن دل کجا برم؟
حضرت همگی را دعای خیر فرمود، گویند امام مظلومان با اصحاب سعادت، آن شب را به سر بردند در حالتى كه مانند زنبور عسل زمزمه دعا و ناله و عبادت از ايشان بلند بود؛ بعضى در ركوع و برخى در سجود و پاره اى در قيام و قعود بودند.
جمعه دهم محرم سال 61 هجري
ـ امام با يارانش نماز صبح را به جماعت خواند و سپس با آنها چنين سخن گفت: «... خدا به شهادت من و شما فرمان داده است. بر شما باد كه صبر و شكيبايي را پيشه خود سازيد». سپس سپاه خويش را آرايش نظامي داد. عمر بن سعد نيز با لشكر سى هزار نفرى به ميدان آمد.
ـ حضرت زهير بن قين را فرمانده راست سپاه و حبيب بن مظاهر را فرمانده چپ سپاه گمارد و پرچم را به دست برادرش حضرت عباس سپرد. امام(ع) باز هم برای مردم سخنرانی کرد بلکه کسی از آنها هدایت شود، از مقام خود گفت و از نسبش با ختم رسل، از نامه های آنها ، از زشتی بنی امیه و ... اما گوش نسپردند. امام حسين عليه السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پيش روي صف در ايستاد و دل بر حرب نهاد و فرياد به استغاثه برداشت و فرمود آيا فريادرسي هست كه براي خدا ياري كند ما را؟ آيا دافعي هست كه شر اين جماعت را از حريم رسول خدا «ص» بگرداند؟
در اين هنگام حُرّ بن يزيد رياحى كه صيحه امام(ع) را شنيد از خواب غفلت بيدار شد، رو به سوى عمرسعد پليد آورد و فرمود: آيا با اين مظلوم جنگ خواهى كرد؟ عمرسعد گفت: به خدا قسم، جنگى خواهم نمود كه آسانترين مرحله اش اين باشد كه سرها از بدنها به پرواز در آيد و دستها از تن ها بيفتد. راوى گفته كه حرّ بعد از شنيدن اين سخن ، به گوشه اى رفت و از ياران خود كناره گرفت و در مكانى دور از آنها بايستاد و بدنش به لرزه در آمد. عاقبت تصمیم خود را گرفت مرکب به جانب امام راند.
ابوجعفر طبري نقل كرده كه چون حر به جانب امام حسين عليه السلام و اصحابش روان شد گمان كردند كه اراده كارزاردارد، چون نزديك شد سپر خود را واژگونه كرد دانستند به طلب امان آمده است و قصد جنگ ندارد، پس نزديك شد و سلام كرد. پس حر با حضرت امام حسين «ع» عرض كرد فداي تو شوم يابن رسول الله (ص) منم آن كسي كه تو را به راه خويش نگذاشتم و طريق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا از راه و بيراه بگردانيدم تا بدين زمين بلاانگيز رسانيدم و هرگز گمان نمي‌كردم كه اين قوم با تو چنين كنند و سخن ترا بر تو رد كنند، قسم به خدا اگر اين بدانستم هرگز نمي‌كردم آنچه كردم. از آنچه كرده‌ام پشيمانم و به سوي خدا توبه كرده‌ام آيا توبه و انابت مرا در حضرت حق به مرتبه قبول مي‌بيني؟ آن درياي رحمت الهي در جواب حر رياحي فرمود بلي خداوند از تو مي‌پذيرد و تو را عفو مي‌دارد.
گرچه سپاه دشمن به خيمه‌ها نزديك مي‌شد، ولي حضرت تيري نينداخت چون مي‌فرمود: «دوست ندارم كه آغازگر جنگ با اين گروه باشم».
حر از پيش روي امام عليه السلام بيرون شد و سپاه كوفه را خطاب كرد و گفت : اي مردم كوفه مادر به عزاي شما بنشيند و بر شما بگريد اين مرد صالح را دعوت كرديد و به سوي خويش او را طلبيديد چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت دست از ياري او برداشتيد و با دشمنانش گذاشتيد و حال آنكه بر آن بوديد كه در راه او جهاد كنيد و بذل جان نمائيد، پس از در عذر و مكر بيرون آمديد و به جهت كشتن او گرد آمديد و او را گريبان گير شديد و از هر جانب او را احاطه نموديد تا مانع شويد او را از توجه به سوي بلاد و شهرهاي وسيع الهي لاجرم مانند اسير در دست شما گرفتار آمد كه جلب نفع و دفع ضرر را نتواند، منع كرديد او را و زنان و اطفال و اهل بيتش را از آب جاري فرات كه مي‌آشامد از آن يهود و نصاري و مي‌غلطد در آن كلاب و خنازير و اينك آل پيغمبر از آسيب عطش از پاي درافتادند.
چون حر كلام بدينجا رسانيد گروهي تير به جان او افكندند و او برگشت و در پيش روي امام عليه السلام ايستاد. اين هنگام عمر سعد (ملعون) تيري در چله كمان نهاد و به سوي سپاه سيدالشهداء عليه السلام گشاد و گفت اي مردم گواه باشيد اول كسي كه تير به لشكر حسين افكند من بودم. سپس سپاهيان عمربن سعد تير بر كمان نهاده و از هر طرف ياران حسين(ع) را نشانه رفتند و تير مثل باران بر لشكر آن امام مؤمنان باريد امام(ع) فرمود: «ياران من! بپاخيزيد و به سوي مرگ(شهادت) بشتابيد، خدا شما را بيامرزد».
در حمله اول نبرد بالغ بر چهل تن شهيد شدند و سپس ياران باقيمانده هر كدام به تنهايي به ميدان رزم شتافته و به شهادت مي‌رسيدند و بعد از آنها نوبت به خاندان بني هاشم رسيد و آنها نيز شربت شهادت را نوشيدند. از وهب، حر، زهیر، مسلم بن عوسجه، نافع بن هلال، حبیب بن مظاهر و ... از علی اکبر ، قاسم، عون، جعفر، ، عباس، علی اصغر ، عبدالله بن حسن ... هرکدام حماسه ای آفریدند، هرکدام را آفرین دیگر بر احسن الخالقین بلند می شد، هرکدام عشق را آبرویی دوباره بخشیدند، هرکدام به شکلی وفای خود ثابت کردند، هرکدام به نحوی دل از زمینیان و اسمانیان می ربودند، هرکدام ستاره ای شدند در آسمان تیره ظلم و خفقان ...
ـ امام حسين(ع) كه يكه و تنها مانده بود، نگاهي به اجساد مطهر شهدا كرده و آنها را صدا مي‌كرد. حضرت براي وداع آخرين به سوي خيام آمد، آنگاه در حالي كه شمشيرش را از غلاف بيرون آورده بود در برابر دشمن قرار گرفت و تنها و بى ياور وارد ميدان نبرد شد و پيوسته به دشمن مى تاخت بر میمنه و میسره حمله می نمود و مى فرمود:
مرگ برتر از پذيرش ننگ و ذلت و ذلت بهتر از آتش جهنم است .
من حسين بن على هستم ؛ قسم خوردم كه سر ذلت فرود نياورم .
از خانواده پدرم حمايت كرده و در راه آيين پيامبر كشته مى شوم .
بعضی روات گفته اند: به خدا قسم ندیدم مردی را که لشکرهای بسیار او را احاطه کرده باشند و یاران و فرزندان او را همه کشته باشند و اهل بیت او را محصور و مستاصل ساخته باشند، شجاع تر و قوی القلب تر از حسین بن علی علیه السلام. تمام این مصائب او را جمع بود به علاوه تشنگی و کثرت حرارت و زیادی جراحت . با این حال گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقار او ننشسته بود. و از شجاعت او نکاسته بود.
او بود که بر آن لشکر انبوه حمله می برد سپس آن امام بى يار در مركز خونين قرار گرفت و فرمود:« لا حول و لا قوة الا بالله » امام علیه السلام همچنان با آنها جنگيد تا آنكه لشكر شيطان حايل گرديد در ميان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالميان و نزديك به خيمه ها و سراپرده ها رسيدند، پس آن معدن غيرت الله ، فرياد بر گروه دين تباه ، زد كه : ((ويحكم ...))؛ اى پيروان آل ابوسفيان ! اگر شما را دين نيست و از عذاب روز قيامت ترس نداريد، پس در دنيا خود از جمله آزاد مردان باشيد. و رجوع به حسب هاى خود نماييد چنانكه گمان داريد اگر شما از عرب هستيد.
شمر پليد فرياد زد كه اى فرزند فاطمه زهرا عليه السّلام چه مى گويى ؟
امام عليه السّلام فرمود: مى گويم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ داريد و زنان را گناهى نيست ، پس اين سر كشان و جاهلان و ياغيان خود را نگذاريد متعرض حرم من شوند مادامى كه من در حال حياتم .
شمر گفت : اين حاجت تو رواست اى پسر فاطمه ! پس آن جماعت بى دين همگى قصد امام مبين نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقيا، نمود و آنان حمله به سوى آن مظلوم آوردند، تا آنكه هفتاد و دو زخم بر بدن شريفش وارد گرديد. امام عليه السّلام ساعتى بايستاد كه استراحت نمايد و از صدمه قتال ، ضعف بر جنابش مستولى شده بود پس در همان حال كه آن حضرت ايستاده بود، سنگى از جانب دشمنان بر پيشانى مباركش اصابت نمود و خون جارى گشت ، امام جامه خود را گرفت كه خون را از پيشانى شريف پاك نمايد تيرى سه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تير بر قلبش كه مخزن علم الهى بود نشست !
حضرت فرمود: « بِسْمِ اللّه وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ »سپس دستان مبارك به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! تو مى دانى كه اين گروه مى كشند آن كسى را كه نيست بر روى زمين فرزند دختر پيغمبرى به غير او.
امام مظلوم شيعيان نقش بر زمين گشت و روح مباركش به ملكوت اعلي پيوست. و بدين سان شيون زنان، كودكان و فرشتگان الهي بلند شد.
----------------------------------------------------------
http://www.msm.co.ir/

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 14
  • بازدید کلی : 64